گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
علوم اسلامی
جلد اول
اصل تناقض

از نظر قدما ، اصل تناقض " ام القضايا " است يعنی نه تنها مسائل‏
منطقی ، بلكه قضايای تمام علوم ، و تمام قضايايی كه انسان آنها را
استعمال می‏كند ولو در عرفيات مبتنی بر اين اصل است . اين اصل زيربنای‏
همه انديشه‏های انسان است ، اگر خراب شود ، همه انديشه‏ها ويران می‏گردد .
و اگر اصل " و امتناع اجتماع نقيضين و امتناع ارتفاع نقيضين " صحيح‏
نباشد ، منطق ارسطويی به كلی بی‏اعتبار است .
اكنون ببينيم نظر قدما چيست ؟ آيا می‏شود در اين اصل ترديد كرد يا نه ؟
مقدمه بايد بگوييم كه آنچه منطق اصطلاحا آن را نقيض می‏خواند كه می‏گويد :
نقيض موجبه كليه ، سالبه جزئيه است و نقيض سالبه كليه ، موجبه جزئيه‏
است ، به اين معنی است كه اينها " قائم مقام " نقيض می‏باشند و در
حكم نقيض می‏باشند . نقيض واقعی هر چيز ، رفع آن چيز است ، يعنی دو
چيزی كه مفاد يكی عينا رفع ديگری باشد نقيض يكديگرند . عليهذا نقيض "
كل انسان حيوان " كه موجبه كليه است ، " ليس كل انسان حيوانا " است‏
، و اگر می‏گوييم : " بعض الانسان ليس بحيوان " نقيض او است ، مقصود
اين است كه در حكم نقيض است
همچنين نقيض " لا شی‏ء من الانسان بحجر " كه سالبه كليه است " ليس‏
لا شی‏ء من الانسان بحجر " است ، و اگر می‏گوييم : " بعض الانسان حجر "
نقيض آن است ، به معنی اين است كه در حكم نقيض است .
حالا كه نقيض واقعی هر قضيه را به دست آورديم ، می‏گوييم كه اندك توجه‏
روشن می‏كند كه محال است در آن واحد يك قضيه و نقيض آن هر دو صادق و يا
هر دو كاذب باشند ، و اين يك امر بديهی است . آيا كسی كه مثلا مدعی‏
است : اصل تناقض محال نيست ، قبول می‏كند كه خود اين قضيه با نقيضش هر
دو صادق و يا هر دو كاذب باشند ؟ يعنی هم اصل تناقض محال باشد و هم‏
محال نباشد ، و يا نه اصل تناقض محال باشد و نه محال نباشد . بهتر است‏
ما بيان قدما را درباره ام القضايای بودن اصل امتناع اجتماع و ارتفاع‏
نقيضين نقل كنيم تا مطلب بهتر روشن شود .
ما وقتی كه درباره يك قضيه می‏انديشيم ، مثلا هنگامی كه درباره تناهی‏
ابعاد عالم می‏انديشيم ، يكی از سه حالت در ما پديد می‏آيد :
1 - شك می‏كنيم كه آيا عالم متناهی است يا نه ؟ يعنی دو قضيه در جلو
ذهن ما خودنمايی می‏كند :
الف - عالم متناهی است .
ب - عالم متناهی نيست .
اين دو قضيه مانند دو كفه ترازو ، متعادل در برابر هم در ذهن ما قرار
می‏گيرند . نه قضيه اول می‏چربد و نه قضيه دوم ، يعنی دو احتمال متساوی در
مورد اين دو قضيه داريم و نام اين حالت ما
شك است .
2 - گمان پيدا می‏كنيم به يكی از دو طرف ، يعنی احتمال يك طرف می‏چربد
. مثلا احتمال اينكه عالم متناهی باشد می‏چربد ، و يا برعكس . در اين‏
صورت آن حالت رجحان ذهن خود را ظن يا گمان می‏ناميم .
3 - اين كه از دو طرف ، يك طرف به كلی منتفی شود و به هيچ وجه‏
احتمال داده نشود و ذهن تنها به يك طرف ، تمايل قاطع داشته باشد . نام‏
اين حالت را يقين می‏گذاريم .
ما در ابتدا كه درباره مسائل نظری در مقابل مسائل بديهی می‏انديشيم شك‏
می‏كنيم ، ولی وقتی كه دليل محكمی پيدا كرديم يقين پيدا می‏كنيم ، لااقل‏
برای ما گمان پيدا می‏شود .
مثلا در ابتدا اگر از يك دانش آموز بپرسيد آيا آهن ، اين فلز محكم ،
اگر حرارت ببيند انبساط پيدا می‏كند يا نه ؟ جوابی ندارد كه بدهد ،
می‏گويد نمی‏دانم . مطلب برايش مشكوك است ، اما بعد كه دلائل تجربی‏
برايش گفته شد يقين پيدا می‏كند كه آهن در اثر حرارت انبساط پيدا می‏كند
. همچنين است حالت يك دانش آموز در مسائل رياضی . پس يقين به يك‏
قضيه ، مستلزم نفی احتمال طرف مخالف است .
هرگز يقين به يك قضيه با احتمال مخالف سازگار نيست ، همچنانكه ظن و
گمان به يك قضيه مستلزم نفی احتمال مساوی طرف مخالف است و با احتمال‏
مساوی ناسازگار است ، ولی البته با احتمال غير مساوی ناسازگار نيست .
اكنون می‏گوييم قطعی شدن و علمی شدن و حتی راجح
شدن و مظنون شدن يك مطلب ، موقوف به اين است كه ذهن ما قبلا اصل‏
امتناع تناقض را پذيرفته باشد . اگر اين اصل را نپذيرفته باشد ، هيچگاه‏
ذهن ما از حالت شك خارج نمی‏شود . يعنی در آن وقت هيچ مانعی نخواهد بود
كه آهن در اثر حرارت انبساط يابد و در همان حال آهن در اثر حرارت‏
انبساط نيابد ، زيرا جمع ميان اين دو علی الفرض محال نيست ، پس دو
طرف قضيه برای ذهن ما علی السويه است ، پس يقين به هيچ وجه برای ذهن‏
ما حاصل نمی‏شود زيرا يقين آنوقت پيدا می‏شود كه ذهن به يك طرف تمايل‏
قاطع داشته باشد و طرف ديگر را به كلی نفی كند .
حقيقت اين است كه اصل " امتناع جمع نقيضين و رفع نقيضين " چيزی‏
نيست كه قابل مناقشه باشد . انسان وقتی كه در سخن منكرين تأمل می‏كند ،
می‏بيند آنان چيز ديگری را به اين نام خوانده‏اند و آن را انكار كرده‏اند